Instagram

جمعه، اردیبهشت ۱۰

وقتي من خوابم..



امروز ظهر كمي نا آرام بودم. چشمهام را بسته بودم. " او" سعي مي كرد آرامم كند.

داشت خوابم مي برد. بعد يادم است خواب مي ديدم.

وقتي بيدار شدم مي خواستم براي " او " تعريف كنم چه ديده ام كه با يك جهان تعجب

قبل از اينكه كلمه اي بگويم " او " خوابم را برايم تعريف كرد! قبل از اينكه موهايم سيخ شوند

و دهانم از فرط باز ماندن فلج شوند ، خودش توضيح داد كه او با حرفهايش خوابم را برايم

تصوير سازي كرده. و گويا من آنچنان لبخند مي زدم كه حدس زده جادويش گرفته است و من

دارم همان خوابي را مي بينم كه او مشغول بداهه گويي اش است. (!)

من هميشه يادم مي ماند چه خواب ديده ام. هميشه وقتي بيدار مي شوم لحظاتي را به

تحليل و بررسي خوابهايي كه ديده ام مي گذرانم. بعضي از آنها برايم خيلي جالبند. مثلا

ديشب خواب مي ديدم دخترخاله ام حامله است. ماه هاي آخر حاملگي اش بود. يادم است از

سنگيني كه حمل مي كرد در عذاب بود و مدام تب مي كرد. يادم است زايمان كه كرد بچه را

دادند دست من. چيزي كه براي دخترخاله ام تغيير نكرده بود سنگيني و تب و همان حالت هاي

قبل زايمانش بود. گريه مي كرد و قسم مي خورد كه بچه هنوز در رحمش است. بعد ديدم كه

جنگ شده است. نمي دانم دختر خاله ام كجا بود. خودم را ديدم كه بچه اش را در پلاستيكي

گذاشته بودم و مي دويدم. (!!)

..

بر ادرزاده ها اسكيت برد خريده اند. از ديدنشان لذت مي برم. از صدايشان وقتي در كوچه بازي

مي كنند، مي خندند، دعوا مي كنند و چيزهاي جديد ياد مي گيرند، سرخوش مي شوم.

به اسكيت بردي فكر مي كنم كه برادرهايم داشتند. آنوقت ها هفت-هشت ساله بودم. يادم

است " كيانوش" (يكي از برادرها) را " نونوش " صدا مي زدم.

دوست داشتم كودكي ام مثل خوابهايم بود. همانقدر استوار در ذهنم. اگر اينطور بود ، مجبور

نبودم اينقدر كنكاش كنم تا تصويري جديد از كودكي يادم بيايد.

گاهي آنقدر هزارتوي ذهنم را پس و پيش مي كنم تا شايد تكه اي كوچك پيدا شود.



اين موجود زيبا " ميكروب" است.

براي " او " خريده ام. چند شب پيش.

آنقدر دوستش دارم كه دلم نيامد تصويرش را نبينيد.

هیچ نظری موجود نیست: