Instagram

جمعه، اردیبهشت ۱۰

زمان بازيافته

هرگز جز براي خودمان و آنان كه دوست داريم، نمي لرزيم و هنگامي كه خوشبختي مان ديگر

در دست آنان نيست در برابرشان چه آرام، چه آسوده ، چه گستاخ مي شويم. ديگر ژيلبرت

را دوست نداشتم. برايم چون مرده اي بود كه دير زماني عزادارش بوده سپس فراموشش كرده

باشي.و اگر دوباره زنده شود ديگر نتواند در زندگي بگنجد كه با او سازگاري ندارد. ديگر نه ميلي

به ديدنش داشتم و نه حتي به اين كه نشانش دهم كه نمي خواهم او را ببينم. ميلي كه

وقتي دوستش داشتم هر روز به خود وعده مي دادم كه وقتي دوستش نداشتم به او نشان

بدهم.(در جستجوي زمان از دست رفته/مارسل پروست)


چقدر اين كتاب را دوست داشتم. بعضي كتابها در كتابخانه سيگنال خاصي را منتشر مي كنند.

از آن سيگنال هايي كه هي مگويد: بيا مرا بردار دوباره بخوان. هربار تنش خاصي در من ايجاد

شده، هر بار از موضوعي خسته بوده ام ، كتابها و فيلم ها بهترين داروهاي زماني بوده اند.

نمي دانيد چند بار "چراغ ها را من خاموش مي كنم" را باز كرده ام و صفحه اي را كه آمده

خوانده ام.و چقدر روان در فضاي داستان قرار گرفته ام از بس با اين داستان تصوير سازي كرده

بودم. در مقابل بعضي فيلم ها را در لحظه دوست داشته ام اما هرگز نتوانسته ام دوباره

ببينمشان.هر بار حتي به تصاويري از آن فيلم ها فكر مي كنم استرسي در بدنم توليد مي شود

كه مبادا به سرم بزند دوباره به تماشايش بنشينم. يكي از اين فيلم ها "damage"بود. بازي

زيباي ژوليت بينوش مثل هميشه مسحورم كرد. من اين زن را دوست دارم. حتي وقتي در

"سبكي تحمل ناپذير هستي" بازي كرد(با اينكه علاقه اي به فيلمنامه آن نداشتم) چقدر

بازي اش برايم ملموس و دل نشين بود.

اما damage (شايد به دلايل شخصي) از آن فيلم هايي است كه پس از ديدن، از آرشيو

پاكش كردم.

در اين ميان هميشه دوست دارم بنشينم و براي سومين بار "schindler's list " را ببينم. اما

هر چه مي خواهم نمي شود.

شايد زيادي از حد به لطافت اهميت داده ام. چقدر اين فيلم حرف دارد بزند و چقدر صحنه

هايش را بايد چندين و چند باره ديد. همه ي اينها را مي دانم ..

اگر " bittermoon" را ديده ايد نظرتان را برايم بگوييد.