Instagram

جمعه، اردیبهشت ۱۰

تهران

از تهران كه برگشتم مثل آدم هاي گيج دور خودم مي چرخيدم. در ناباوري كنارت راه رفتم.

حتي دستهام را كه گرفتي حس كردم اين دستها يك عمر دستهاي مرا گرفته بودند.

همه چيز عجيب بود. بعد آن همه ماجرا كه انگار ديواري سيماني از جدايي جاوداني ساخته

بود بين من و تو.

هي پشت پنجره هاي قطار رژه رفتم و به تو فكر كردم. هي فكر كردم مگر مي شود.

از روزي كه شناختمت فهميدم تكه اي چسبيده به بدنم كه انگار قبلا از آن خودم بوده.

ياغي گري كردم. فكر مي كردم ديگر از دست دادمت.

به خدا قسم كه براي دوباره وصل شدن نيامدم تهران. تنها آمده بودم پيكت را بگيرم.

آن پيك معمولي نبود. از آن پيك هايي نبود كه هر گيتاريستي دستش مي گيرد و با آن تن

گيتار الكتريكي را به لرزه مي اندازد. آن پيك ازآن تو بود. بين دستهات رشد كرده بود.آن پيك

از آن من بود. ارثيه ي من بود بعد از رفتنت.

..

حالا فكر كن تنها ارثيه باقي مانده از يك عشق را بگذاري توي كيف پولت،كنار عكس مردي

كه ديگر نمي خواهد از آن تو باشد، بروي دكه ي روزنامه فروشي. كيف پولت از دستت بيافتد.

تنها پنج دقيقه بعد برگردي و بفهمي دلتنگي با چاشني بدبختي براي هميشه آوار شده روي

دستهات، روي بالشت، روي پوست چرم كيف پول جديدي كه مجبوري هفته ي بعد بخري.

...

last night,I was thinking to those cruel days.
I turned back to tell you how you gave me prosperity.
you were sleep.your eyes were the images of God.
is anybody there to know how lucky a creature is
to sleep in her god's arms? I'm safe